جدول جو
جدول جو

معنی خاک گران - جستجوی لغت در جدول جو

خاک گران
(کِ گِ)
خاک سنگین. این ترکیب از یک نظر قدیمی درباره عناصر نشأت گرفته است و آن این بوده که قدماء ترتیب قرار گرفتن عناصر را بر این نهج می دانسته اند: خاک بواسطۀ ثقل خود در زیر همه عناصر است. بر روی آن آب بواسطۀ آن که سبکتر از خاک است قرار دارد، و بر روی آب باد (هوا) بواسطۀ سبکی و بر روی باد (هوا) آتش است:
مر آتش سوزان را مرباد سبک را
مرآب روان را و مر این خاک گران را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ چَ / چِ تَ)
دفن کردن. در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک، در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال:
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده، کنایه از اینکه دورۀ آنها را دیده.
، نابود کردن:
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.
سعدی (بوستان).
جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشۀ نعلین تو نتوان دیدن.
سعدی (طیبات).
، در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاک و گرد متعلق براه. غبار. خاکی که بر لباس شخص بازگشت کرده از مسافرت می نشیند، رنج سفر. خستگی سفر: ’هنوز خاک راهش را پاک نکرده’، افتاده. بنده. کوچک: ’خاک راه او هستم’
لغت نامه دهخدا
(کِ گَ وَ)
رجوع به گون سفید شود
لغت نامه دهخدا
چرانندۀ خوک. شبان خوک. حافظ خوک، لقبی اهریمنی عیسویان را. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بِ گِ)
خواب سنگین. خواب عمیق. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ دَ)
سخت گردن و کسی که گردنش خم نشود. (ناظم الاطباء). اقصر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ نُ / نِ / نَ دَ)
خاک شدن. بصورت خاک درآمدن. بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن:
خاک گشته، باد خاکش بیخته.
رودکی.
دیر و زود این شخص و شکل نازنین
خاک خواهد گشتن و خاکش غبار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کِ مُ)
کنایه از خاک زیارتگاه است که کام دل حاصل شود. (آنندراج) :
خط رویش چراغ دیدۀ شب زنده داران شد
غبار خط او خاک مراد خاکساران شد.
صائب (از آنندراج).
دیدم غبار خط تو حوری نژاد را
صد شکر یافتم پی خاک مراد را.
؟ (از آنندراج).
نیست در روی زمین جز آستان دولتش
هست اگر خاک مرادی در بساط روزگار.
(در مدح شاه عباس از آنندراج).
جز آستان خرابات نیست خاک مراد
خوشا کسی که از این آستان برون نرود.
؟ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 21 هزارگزی جنوب خاوری خوی و 4 هزارگزی خاورارابه رو سید حاجین نجوی. ناحیه ای است دره ای و کوهستانی با آب و هوای معتدل و سالم و 299 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی است. آب این محل از چشمه ورودخانه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع آنجا دستی و جاجیم بافی است. راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ خاک دل. تیره دلان. کنایه ازکافران و جاهلان و فاسقان و فاجران و مفسدان باشد
لغت نامه دهخدا
(رِ گِ)
ثقل. (منتهی الارب). بار سنگین. وقر. (ترجمان القرآن) :
شتروار بار گران دو هزار
پسندیده باژ ازدر کارزار.
فردوسی.
، فروکش شدن. (غیاث). محل فروکش کردن، مقام گزیدن. (غیاث). رجوع به بارانداز شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کنایه است از فرج. (آنندراج) (غیاث). فرج. (ناظم الاطباء) :
شکر گوئید ای سپاه و چاکران
رسته اید از شهوت و از چاک ران.
مولوی.
، کنایه است از دبر. (آنندراج) (غیاث). دبر. (ناظم الاطبا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
بخاک سپردن، دفن کردن، پوشانیدن بزیر خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک دان
تصویر خاک دان
محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله، کنایه از دنیا، جهان عالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاک کردن
تصویر خاک کردن
((کَ دَ))
به خاک سپردن، دفن کردن، در کشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
دفن کردن، مدفون ساختن، به زمین زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پراکنده کردن خاک
فرهنگ گویش مازندرانی